کاملا اتفاقی



بعد از این همه وقت چی باید بنویسم. موهامو کوتاه کردم. خیلی خوشحالم. واقعا قیافم بهتر شد. ده جلسه فیزیوتراپی برای کتف و شانه رفتم. برای سه چهار روز خوب بودم. الان دوباره درد دارم. به توصیه دخترخاله ام که مثل من لاغره رفتم پیش یه مشاور تغذیه. ترکیبات بدن رو با یه دستگاهی اسکن کرد. بهم گفت وضعت خوب نیست. چربی اضافه داری در حالیکه عضلات بدنت از حالت نرمال خیلی کمتره. برای همین تو با عادی ترین فعالیت ها خسته میشی.

امروز صبح با انرژی بیدار شدم. یه نوبت دکتر گوش گرفته بودم. مشکل عفونت و قارچ گوش برای من همیشه هست و باید دائم چک کنم و ازش مراقبت کنم. داشتم فکر میکردم اگر برم یه کشور دیگه، دسترسیم به دارو و دکتر کم میشه چون احتمالا هم بیمه ندارم و هم خیلی گرونه؛ پس باید بتونم خودم این مسائل رو کنترل کنم یا یه راه حل برای بهبود همیشگی شون پیدا کنم. خلاصه رفتم و دکتر گفت دو تا قطره بریز و پنبه آغشته به پماد بذار تو گوشات که موقع حمام آب نره داخلش و با سشوار هم خشکش کن؛

دلم میخواد زندگی کنار دریا رو تجربه کنم. یه مدتیه دارم فکر میکنم آیا من از پس زندگی تو یه کشور دیگه برمیام؟! از این نظر که باید یه خونه اجاره کنم و زبان جدید یاد بگیرم و سریع برم سرکار. اینکه اونجا تنهایی موقع مریض شدن چیکار کنم. یا امنیت خونه ام چی میشه؟! اگه تو کار به خاطر غریبه بودنم با تبعیض و حق خوری مواجه بشم چی میشه و باید چیکار کنم. باید خودمو برای همه اینا آماده کنم. باید پول زیاد پس انداز کنم.

داشتم به این فکر میکردم که به ف پیام بدم و یه خدافظی خوب باهاش کنم. گر چه اونقدر ازش بی توجهی دیدم که هر کی جای من بود کلی فحش و بد و بیراه نثارش میکرد، ولی خب بالاخره روزای خوب هم با هم داشتیم و این برای خودم خوب نیست که بخوام با تلخی و ناراحتی ولش کنم. یه سال رو با هم گذروندیم. اونم زندگیش سخته. نمیشه بگم که اصلا برام خوب نبوده. یه روزایی هم خیلی خوب بودیم. اما شک دارم

دیروز شیفتم اف شد. با دختر خالم رفتم خرید. خیلی وقت بیرون نرفته بودم. یکم خرید کردم. یه جفت کش مو برداشتم، دختر خالم با خریدای خودش حساب کرد. بعدش یه دونشو داد به من. گفت من و دوستام زیاد از این کارا کردیم. یه چیزی رو ست خریدیم یا چند تا خریدیم با هم تقسیم کردیم. پرسید تو هم از این کارا با دوستات میکنی؟! گفتم نه، خیلی کارا هست که با دوستام نکردم. بعدش به این فکر کردم که دوستام چی شدن. هر کدوم یه طرف مشغول زندگی شدن از هم دور شدیم.

خواب دیدم قراره با یه شوگرددی ازدواج کنم. داشتم تو ذهنم سبک سنگین میکردم ببینم به خاطر پول با یه پیرمرد عروسی کنم یا نه. اون قسمت پول و ایناش خوبه ها ولی برای من که جوونم اون قسمت پیرمردیش البته ناگفته نماند دور و بر من الان قحطی اومده و هیچ گونه جنس مذکری اعم از جوون و پیر و زشت و خوش تیپ و . وجود نداره و این خواب های پریشون به خاطر چرندیات اینستاگرامه.

دلم یه میز تحریر میخواد، تو یه گوشه دنج. یه اتاق برای تنهایی و نشستن و نوشتن. خونه کوچیکه جایی برای میز ندارم. چند شب پیش خواب قدم زدن تو ساحل رو میدیدم. پارسال همین موقع ها میرفتم باشگاه یوگا. به خودم میرسیدم. تازه با ف آشنا شده بودم. خوشحال هم بودم. ولی امسال حس میکنم بدنم اندازه ده سال پیر شده. دیگه موقع ورزش و یوگا زود خسته میشم. سرکار زود خسته میشم. تمام عضلاتم ضعیفن. یه روز در میون یه جای جدید از بدنم درد داره.

از اینکه همه چی دنیا به پول ربط پیدا میکنه متنفرم. ما تو تاریک ترین نقطه تاریخیم. (از نظر جغرافیایی هم جامون خوب نیست. ) وقتی یه آدمی تو زندگیش پول نداره و همش دنبال پول و کار باشه کلی استرس میکشه. این مدل زندگی ها برای رابطه عاطفی هم سمه. وقت نداره و اعصابش خرده و کلی درگیری داره. به خاطر اینکه وقت مطالعه و خودشناسی نداره شخصیتش رشد نمیکنه. همین بلایی که داره سر مردم ما میاد. سلامت روان زیر صفر. فقر فرهنگی.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Danielle سامون / احضار خانه هنرمندان قاین لاله گون دل ديدني هاي شهر سرب و سراب آموزش‌ها و ابزارهای پژوهشی بازاریابی محتوا وندا سردار 403 مجرم فراری